اسفندیار



شرح اصول استنباط ؛ ج‏1 ؛ ص125

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 125

4- [مبحث چهارم‏] مسئله ضد

مسئله چهارم از مسائل باب اوامر مسئله معروفه ضد است موضوع بحث اینست که آیا امر به شیئى مقتضى نهى‏ از ضد هست یا نه؟ و قبل از ورود در بحث چند نکته را تذکر مى‏دهیم:

نکته اول: مراد از ضد عبارتست از ضد مأموربه و آن بر دو قسم است:

1- ضد خاص که به خصوص افعال وجوداى اطلاق مى‏شود که با مأمور به ضدیت داشته و قابل جمع نیستند همانند صلوة و نوم و تجارت و . نسبت به ازاله نجاست از مسجد که فرضا مسجد آلوده به نجاست شده و امر ازل النجاسة عن المسجد بر دوش ما آمده و ازاله نجاست با اشتغال به نماز یا خواب و . قابل جمع نیستند و ضمنا نماز- خواب و . از افعال وجودیه هستند پس ضد خاص مطلق اضداد وجودیه را گویند از هر مقوله‏اى که باشند چه ضد خاص عبادى کالصلوة و یا توصلى کالتجارة و النوم و .

2- ضد عام و آن عبارتست از ترک مأموربه که اعم است از اینکه همراه با اشتغال به فعلى از افعال وجودیه باشد یا مجرّد الترک باشد بدون اشتغال به هیچ کارى پس ترک از اله اعم است از افعال وجودیه و لذا نامش ضد عام است.

نکته دوّم: نواهى در تقسیمى دو قسم مى‏شوند.

1- نهى استقلالى از قبیل‏ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، لا تَقْرَبُوا اِّنى‏ و . که مستقلا به لسان نهى آمده.

2- نواهى تبعیه که به تبع امر به شیئى یک نهى از ضدى درست مى‏شود و نهى مورد بحث ما یک نهى تبعى است نه استقلالى.

نکته سوم: در موارد امر به شیئى یک نهى عقلى نسبت به ضد داریم و آن‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 126

اینکه عقل مى‏گوید مادامیکه درصدد امتثال مأمور به هستى باید کلیه اضداد آن را اعم از ضد عام و خاص ترک کنى تا بتوانى مأموربه را امتثال کنى و یک نهى شرعى مطرح است و آن اینکه علاوه بر حکم عقلى به لابدیت ترک ضد از سوى شارع بما هو شارع یک نهى مولوى نسبت به اضداد ماموربه وارد شده باشد حال وجود نهى تبعى عقلى جاى تردید نیست و انما الکلام در یک نهى تبعى شرعى است که آیا داریم یا خیر؟

نکته چهارم: بر فرض که چنین اقتضا و دلالتى باشد آیا از نوع دلالت لفظیه وضعیه است؟ یا از نوع عقلیه و به حکم ملازمه عقلیه است؟ و بر فرض که بدلالت لفظیه باشد آیا بالمطابقه است؟ یا بالتضمن؟ یا بالالتزام؟

مشهور متقدمین دلالت لفظیه را قائل بودند و مشهور متأخرین از طریق ملازمه وارد شده‏اند و در حقیقت هردو مورد بحث است حال با عنایت به نکات مذکور بحث در اینست که آیا امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام و خاص هست یا نه؟ (اقتضاء اعم است از دلالت لفظیه یا عقلیه).

در این رابطه اقوال و نظراتى وجود دارد[1] و جناب مصنف به چهار نظریه اشاره کرده‏اند:

1- امر به شیئى عین نهى از ضد است یعنى صل عین لا تترک الصلوة است و دلالت امر به شیئى بر نهى از ضد از نوع دلالت مطابقى است.

2- امر به شیئى بدلالت لفظیه تضمنیه بر نهى از ضد دلالت دارد و بعبارت دیگر نهى از ضد جزء مفاد وضعى امر به شیئى است‏[2].

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 127

3- امر به شیئى مستم نهى از ضد است و بدلالت التزامیه برآن دلالت دارد و خود این عدّه دو گروه شده‏اند.

الف: عدّه‏اى وم را بین بالمعنى الاخص دانسته و دلالت را التزامیه لفظیه نامیده‏اند.

ب: و عدّه‏اى وم را غیر بین و محتاج به استدلال دانسته و وم را صد در صد عقلى معرفى کرده‏اند که در ضمن بحث تبیین خواهد شد.

4- عده‏اى قائل به تفصیل شده‏اند یعنى گفته‏اند: نسبت به ضد خاص یا افعال وجودیه امر به شیئى مقتضى نهى از ضد نیست و چنین دلالتى ثابت نشده مثلا امر به ازاله نجاست مقتضى نهى از صلوة و نوم و . نیست و نسبت به ضد عام یعنى ترک امر به شیئى مقتضى نهى از آن هست.

مصنف مى‏فرماید: به عقیده من حق همین قول به تفصیل است یعنى در ضد خاص چنین اقتضاء و دلالتى نیست و نسبت به ضد عام بمعنى الترک اقتضا ثابت است منتها نه بدلالت لفظیه مطابقیه و نه تضمنیه و نه التزامیه بلکه بدلالت التزامیه عقلیه که ومش از نوع وم بین بالمعنى الاعم است.

(توضیح اینکه وم بر سه نوع است:

1- وم بین بالمعنى الاخص و آن عبارتست از اینکه تصور موم از لازم جدا نیست بلکه به مجرد تصور موم لازم هم تصور مى‏شود مثل عمى و بصر، علم و جهل.

2- وم بین بالمعنى الاعم که محتاج به تصور موضوع و محمول و نسبت بینهما و سپس حکم است مثل الکل اعظم من الجزء و . که تصدیق به آن بدیهى است ولى تصور مى‏طلبد.

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 128

3- وم غیر بیّن یعنى ملازمه‏اى که با مجرّد تصوّرات ثابت نمى‏شود بلکه نیاز به استدلال دارد مثل العالم حادث که با صغرى و کبراى العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث درست مى‏شود.

حال ما نحن فیه وم بین به معناى اعم است یعنى آمر باید مأموربه را که ازاله مثلا مى‏باشد تصور کند و ضد عام آن را که ترکش مى‏باشد تصور کند و نسبت بینهما را نیز تصور کند تا بتواند حکم به وم و یا بالاتر از آن عینیت بکند که در عبارت مصنف خواهد آمد).

پس جناب مصنف دوتا ادّعا دارند:

1- امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص نیست.

2- امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام هست آنهم بدلالت التزامیه عقلیه.

دلیل مدعاى اوّل: وقتى ما خطاب ازل النجاسة عن المسجد را تجزیه و تحلیل مى‏کنیم هیچگونه دلالتى بر نهى از صلوة و نوم و . ندارد نه بالمطابقة که لا تصل و لا تنم معناى مطابقى ازل النجاسة نیست و نه بالتضمن که جزء مفاد ازل النجاسة باشد و نه بالالتزام است که به مجرّد تصور ازاله نجاست، نهى از صلوة و . هم تصور شود و لذا بقول صاحب معالم: لو دلّ لدلّ باحدى الثلاث و اللازم باقسامه منتف فالموم مثله» و علاوه بر اینها بدلالت التزامیه عقلیه نیز دلالت نمى‏کند چون لا دلیل علیه.

قوله: و امّا ما یقال: طرفداران اقتضاء و استام عقلى امر به شیئى نسبت به اضداد خاصه براى اثبات مدعاى خویش به دو دلیل تمسک کرده‏اند که در لسان اصولیین متأخر معروف است به مسلک مقدمیت و مسلک تلازم و تفصیلا در شرح اصول جلد دوم مبحث ضد این دو مسلک نقل و نقد شده و جناب مصنف تنها به‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 129

مسلک مقدمیت اشاره کرده و جواب مى‏دهند.

امّا اصل استدلال از راه مقدمیت یا مسلک مقدمیت:

ترک ضد خاص (مثلا نماز) مقدمه فعل مأموربه است (مثلا ازله نجاست) صغرى» و فعل مأموربه واجب است کبرى» پس ترک ضد خاص مقدمه واجب است و مقدمه واجب واجب است پس ترک ضد خاص واجب است یعنى باید مکلف ضد خاص را ترک کند تا به مأموربه برسد و معناى نهى از ضد خاص هم همین است که فعل آن حرام و ترک آن واجب باشد پس با این بیان امر به شیئى بر نهى از ضد خاص دلالت مى‏کند.

جواب مصنف: مصنف از این استدلال دو جواب مى‏دهند:

1- ما در اصل مقدمیت مناقشه داریم و مى‏گوئیم: به چه دلیل ترک ضد خاص مقدمه فعل مأموربه است خیر ایندو از مقارنات اتفاقیه هستند که از قبیل متلازمین بوده و علت ثالثى دارند که همانا اراده مکلف باشد[3].

2- بر فرض که اصل مقدمیت را بپذیریم خواهیم گفت در مبحث قبلى ثابت شد که عندنا اصلا مقدمه واجب وجوب شرعى ندارد تا این مطلب را از آن راه بخواهیم ثابت کنیم مگر در دو مورد که ما نحن فیه هیچکدام از آن دو مورد نیست یکى در باب اجزاء واجب که بالتسامح نام آنها را مقدمه نهادیم و دیگرى در باب شرائط شرعیه.

و امّا دلیل مدعاى دوّم یعنى اینکه امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام هست:

اوّلا ممکن است کسى مدّعى عینیت باشد یعنى اینکه امر به شیئى عین نهى از

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 130

ضد عام است فى المثل صل عین لا تترک الصلوة است پس ایندو عبارة اخراى یکدیگر بوده و در حقیقت لفظان مترادفان و هرکدام بالمطابقه بر دیگرى دلالت دارد نظیر اینکه بگوئیم حیوان ناطق عین انسان و انسان عین حیوان ناطق است.

و ثانیا بر فرض کسى عینیت را انکار کند خواهیم گفت استام عقلى قابل انکار نیست و امر به شیئى مقتضى نهى از ضد عام است به استام عقلى که ومش از قبیل بین بالمعنى الاعم است یعنى به مجرد تصور مأموربه و تصور ترک و تصور نسبت بینهما حتما حکم به وم ترک مى‏شود و متکلم حتما ما را از ترک مأموربه منع مى‏کند زیرا که بقول صاحب معالم لو لم یدّل الامر بالشیئى على النهى عنه لخرج الواجب عن ه واجبا» و به تعبیر دقیقتر لو لم یحکم المولى على النهى عن الترک لخرج الواجب عن وجوبه پس ملازمه عقلیه از نوع وم بین بالمعنى الاعم در کار است.

و ثالثا اصولا ممکن است ما ادّعا کنیم که بین تصور مأموربه و ضد عام وم بین بالمعنى الاخص ثابت است یعنى به مجرّد تصور مأموربه و تصور نهى از ترک حتما ترک آن را منع مى‏کند.

(البته جناب مصنف کم‏لطفى کرده‏اند چون وم بین به معناى اخص آنست که از مجرّد تصور موم، لازم نیز تصور شود و در اینجا چنین نیست که تا ما مأموربه را تصور کردیم حتما ترک آنهم در ذهن تصور شود بلکه نیاز به تصورات ثلاثه دارد و حق همان است که در ثانیا فرمودند که وم بین بالمعنى الاعم باشد).

قوله: و لا ت: جناب صاحب معالم‏[4] همین تفصیل مصنف را داده‏اند یعنى فرموده‏اند: در ضد خاص اقتضائى نیست لا لفظا و لا عقلا ولى در

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 131

ضد عام اقتضا هست و امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص مى‏باشد و در مقام استدلال مسئله را مبتنى کرده‏اند برمبناى متقدمین در باب وجوب و آن اینکه امر به شیئى دال بر وجوب است و وجوب حقیقتى است مرکب از دو چیز 1- طلب الفعل 2- منع از ترک و معناى نهى از ضد عام همان منع از ترک است پس امر به شیئى به دلالت تضمنیه بر نهى از ضد عام دلالت کرده و این امر جزء معناى امر و وجوب است.

مصنف مى‏فرماید: ما تضمنیت را قبول نداریم بلکه حق همان استام عقلى است و سرّ مطلب آنست که کما سیأتى در مبحث نسخ الوجوب، عند المتأخرین هریک از وجوب و حرمت و . یک سلسله حقایق بسیطى بیش نیستند و حقیقت وجوب عبارتست از بعث شدید و تام بسوى فعلى یعنى آنمرحله از بعث و تحریکى که لا یرضى المولى بترکه و امّا منع از ترک و امثال آن از لوازم عقلیه خارجیه این معناى بسیط مى‏باشند و متقدمین لازم المعنى را بجاى خود معنا و در ضمن آن اخذ کرده‏اند و از این قبیل اشتباهات در میان آنها فراوان است. پس تضمنى نیست آرى استام عقلى لا ریب فیه است.

(ما از سخنان خود مصنف در مبحث مقدمه واجب استفاده کرده و از مقدماتى که در اول همین مبحث آوردیم مدد گرفته و این استدلال را جواب مى‏دهیم و مى‏گوئیم شما که مدعى استام هستند آیا از این راه مى‏خواهید یک نهى مولوى و شرعى تبعى درست کنید یا صرفا یک نهى عقلى مرادتان است؟ اگر منظور نهى عقلى است یعنى عقل حاکم است به اینکه مادامیکه درصدد امتثال مأموربه هستى باید از ترک آن اجتناب کنى این مسلم است ولى لا ینبغى ان یجعل النزاع فیه و اگر منظور نهى شرعى مولوى است مى‏گوئیم اولا چنین نهى عبث و لغو است چون‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 132

نیازى به آن نیست و ثانیا تحصیل حاصل است چون غرض از نهى مولوى ایجاد زاجر نسبت به ترک است و مکلف به حکم عقل مستقل این رادع و زاجر درونى را پیدا کرده و تحصیل حاصل یا ایجاد موجود معقول نیست و لذا حق این است که نسبت به ضد عام هم اقتضائى ثابت نیست مگر عقلا و اگر احیانا از طرف شارع مستقیما از ضد عام مأموربه منع شویم آن را بر ارشادیت و تاکیدى بودن حمل مى‏کنیم در نتیجه حق با مشهور متأخرین است که مطلقا منکر اقتضا هستند خذ فافهم و اغتنم).

ثمرة النزاع: مباحث اصولیه باید مستقیم یا غیرمستقیم داراى ثمرات فقهیه باشد و مشکلى از مشکلات فقیه را حل کند و گره از کار او بگشاید حال سئوال این است که ثمره این مبحث چیست؟

در باب ضد عام به معناى ترک ثمره‏اى ظاهر نمى‏شود یعنى چه قائل به اقتضا باشیم یا نه فرقى نیست و در باب ضد خاص توصلى هم که قصد قربت لازم ندارد باز ثمره ظاهر نمى‏شود انّما الکلام در باب ضد خاص عبادى است مثلا مولى امر کرده به ازاله نجاست و صلوة که یک عبادت است ضد خاص ازاله محسوب مى‏شود مشهور علماء فرموده‏اند: در اینجا ثمره ظاهر مى‏شود و آن اینکه اگر گفتیم امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص هست پس اگر کسى ازاله نجاست را که مأموربه است ترک کرد و مشغول نماز اول وقت شد آن نماز باطل است زیراکه منهى است و نهى در عبادات دالّ بر فساد است کما سیأتى در آخر مبحث نواهى.

(البته بحثى است که آیا نهى تبعى هم دالّ بر فساد و مبغوضیت هست یا نه؟

محقق نائینى آن را منکر شده و دیگران مثبت هستند)[5] و امّا اگر گفتیم امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص نیست پس اگر کسى ازاله را ترک کرد و مشغول نماز شد

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 133

باید نماز او صحیح باشد زیراکه صلوة فى حد نفسها یک عبادت است و مطلوبیت ذاتیه و رجحان ذاتى دارد و در یک کلام عملى است که بنده را به مولى نزدیک مى‏کند و فرضا نهى هم که بدان تعلق نگرفته پس مقتضى موجود و مانع مفقود است پس اگر نماز را به قصد آن محبوبیت ذاتیه انجام دادیم باید صحیح باشد و لا وجه للبطلان پس ثمره ظاهر شد.

مرحوم شیخ بهائى مدعى شده که در ضد خاص عبادى هم ثمره ظاهر نمى‏شود و ما چه قائل شویم به اینک امر به شیئى مقتضى نهى از ضد خاص هست و چه قائل به عدم اقتضا شویم در هرحال این نماز باطل است و ماقبل از توضیح مراد ایشان مقدمه‏اى مى‏آوریم و آن اینکه:

بحثى است که مقوم عبادیت یک عبادت چیست؟ چه زمانى عبادت عبادت است و مقربیت دارد؟ مشهور متقدمین و متأخرین از جمله جناب شیخ بهائى و صاحب جواهر و . برآنند که عبادیت عبادت در گرو وجود امر فعلى به آن و انجام عمل به قصد امتثال آن امر است و بدون امر فعلى و قصد امتثال آن عبادیتى محقق نیست ولى جماعتى از محققین متأخرین منجمله پیروان مسلک و مدرسه محقق نائینى یعنى مرحوم مظفر و دیگران برآنند که در عبادیت عبادت وجود رجحان ذاتى و مطلوبیت ذاتیه و فعلیه کفایت مى‏کند یعنى همین اندازه که احراز شود که فلان عمل مثلا نماز داراى مصلحت و محبوبیت ذاتیه مى‏باشد مى‏توان به آن قصد انجامش داد و عبادیت حاصل مى‏شود منتها خود اینها دو دسته‏اند:

1- میرزاى نائینى مى‏گوید: برفرض هم که نهى از ضد بدان تعلق گیرد ولى یک نهى تبعى است و در متعلق آن مفسده نیست پس مقتضى موجود است و مانع مفقود و عبادت صحیح است.

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 134

2- مرحوم مظفر و غیره برآنند که نهى ولو تبعى کاشف از مبغوضیت فعلیه عمل است و با عمل مبغوض مولى تقرب حاصل نمى‏شود[6].

با حفظ این مقدمه مرحوم شیخ بهائى فرموده: در باب ضد خاص عبادى هم مسئله ضد ثمره‏اى ندارد بلکه ما چه قائل به اقتضا بشویم یا نه این عبادت باطل است اما على القول بالاقتضا که روشن است چون عندنا عبادت امر مى‏طلبد و در اینجا صلوة نه تنها بالفعل امر ندارد که منهى عنه است و لذا عبادت باطل است و اما على القول به عدم اقتضا هم باز چون صلوة بالفعل امر ندارد (زیراکه ازاله که امر داشت ضد آن یعنى صلوة نمى‏تواند امر داشته باشد و الّا طلب الضدین است و هو محال از مولى و غیرمقدور عن العبد) و عبادت امر فعلى مى‏طلبد باز باطل خواهد بود.

از این سخن شیخ بهائى جواب داده شد که در قسمت اول شما هم مثل مشهور طرفدار بطلان هستید ولى در قسمت دوم که بنابر عدم اقتضا هم گفتید عبادت باطل است لعدم الامر بالصلوة و عبادت امر مى‏طلبد ما مى‏گوئیم: در صحت عبادت وجود محبوبیت ذاتیه کفایت مى‏کند و على الفرض این محبوبیت ثابت است و نهیى هم که نیست پس چرا صحیح نباشد؟!

قوله: و ربما یتجه: جناب محقق ثانى مدعى شده که حتى بنابر قول مشهور هم که مى‏گویند: عبادت محتاج به امر فعلى است و محبوبیت ذاتیه کافى نیست باز قول شیخ بهائى قابل جواب است به اینکه اگر قائل به اقتضا شدیم البته بالفعل صلوة منهى عنه است و عمل کذائى مقرب نیست پس عبادت نیست ولى اگر قائل به عدم اقتضا شدیم مى‏گوئیم: صلوة نه تنها رجحان ذاتیه دارد که بالفعل مأمور به هم هست منتها واجبات و مأموربه‏ها دو قسمند: 1- موسع 2- مضیق. امر به‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 135

ازاله واجب مضیق و فورى است ولى امر به صلوة واجب موسع است آنگاه ازاله نجاست با بعضى از افراد طولیه نماز معارض و مزاحم است تا با اصل امر به طبیعت تا امر به صلوة را نابود کند و حیث اینکه در همان فرد از واجب موسع مبتلا به معارض، ازاله مضیق است عقل انسان حاکم است به اینکه مضیق را بر موسع مقدم بدار تا جمع بین التکلیفین شود چون موسع افراد دیگرى على البدل دارد و جاى او خالى نمى‏ماند ولى مضیق اینگونه نیست آنگاه اگر مکلفى آمد و امر ازاله را معصیت کرد و مشغول نماز شد با حکم عقل و مقتضاى عقل خویش مخالفت نموده ولى نمازى که انجام داده مأموربه است و امر فعلى دارد و ما هم که قائل به اقتضا نشدیم پس چرا عمل صحیح نباشد؟ امر که دارد مانعى هم که ندارد پس حتما صحیح است‏[7] مصنف هم این را تأیید کرده.

قوله: و امّا الاشکال: مقدمه: لا ریب در اینکه با معصیت امر ازل النجاسة این امر از دوش مکلف ساقط نمى‏شود و در آن ثانى و ثالث هم همچنان این امر وى را دعوت به انجام عمل مى‏کند تا زمانیکه امتثال کند یا دیگرى این عمل را انجام دهد با حفظ این مقدمه مستشکل مى‏گوید: شما گفتید: کسى که ازاله را ترک کرده و مشغول نماز است این نماز فعلا مأموربه است پس چرا فاسد باشد؟ ما مى‏گوئیم:

از طرفى امر به ازاله هم الان فعلى است آنگاه اگر امر صلوتى هم فعلى باشد یم اجتماع الامرین و یم طلب الضدین و هو محال من المولى چون اجتماع ضدین در اراده او پیدا مى‏شود و برفرض از مولى ممکن باشد مستحیل من العبد چون تکلیف بما لا یطاق است.

قوله: فلعله: مصنف مى‏فرماید: ممکن است این ایراد را از راه مسئله‏

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 136

ترتب که متأخرین مطرح کرده‏اند حل کنیم و آن اینکه امر به صلوة در طول امر به ازاله است یعنى کان مولى فرموده: ازل النجاسة عن المسجد و ان عصیت فصل آنگاه با این شرط کسى که ازاله را معصیت کرد و مشغول نماز شد امر به ازاله از درجه تنجز مى‏افتد و هیچگاه طلب ضدین در آن واحد نخواهد بود و چنین نمازى صحیح است و لذا فقهاء فتوى داده‏اند به اینکه اگر وارد نماز شد حق ندارد آن را قطع کند و حال آنکه اگر باطل بود که این حرف را نمى‏زدند.

قوله: و ممّا یقرب: جناب مصنف مى‏فرماید: از جمله اموریکه مقرب قول به صحت این صلوة است اینکه اگر قائل به فساد شویم باید بگوئیم عبادات کثیرى از مکلفین باطل است زیرا بسیارى هستند که واجب مضیق و فورى به ذمه دارند و آن را انجام نمى‏دهند از روى مسامحه و مشغول انجام واجب موسع و یا مستحب عبادى مى‏شوند فى المثل اول وقت نماز باید بدهکارى‏اش را ادا کند یا فعلا در راه نفقه عیالش گام بردارد و یا امر به معروف و نهى از منکر کند و . و یا پاره‏اى از احکام و مسائل مبتلا به نماز را بیاموزد ولى این کار را نکرده بلکه مشغول نماز مى‏شود و اگر سخن مستشکل را بپذیریم باید بگوئیم این نمازها باطل است و لا یلتزم به احد.

الخلاصه: حق اینست که امر به شیئى بدلالت التزامیه عقلیه بین بالمعنى الاعم بر نهى از ضد عام یعنى ترک دلالت مى‏کند و حق اینست که امر به شیئى بر نهى از ضد خاص یعنى افعال وجودیه دلالت ندارد و مثال آن صلوة نسبت به ازاله است.

و حق اینست که اگر کسى مأموربه یعنى ازاله را معصیت کرد و مشغول نماز شد نمازش صحیح است چون امر دارد به نحو وجوب موسع.

شرح اصول استنباط، ج‏1، ص: 137

تمرینات:

جواب تمرین 1- ضد خاص عبارتست از مطلق افعال وجودیه غیرقابل جمع با مأموربه ضد عام عبارتست از خصوص ترک مأموربه.

جواب تمرین 2- بین بالمعنى الاعم آنست که از تصور موم و لازم و نسبت بینهما تصدیق حاصل مى‏شود ولى بالمعنى الاخص آنست که به مجرد تصور موم لازم هم تصور شده و حکم شده است و نیازى به تصور نسبت نیست.

جواب تمرین 3- بنابر قول به اقتضا ضد خاص عبادى یعنى نماز باطل مى‏شود چون منهى عنه است و بنابر قول به عدم اقتضا ضد خاص عبادى صحیح است.[8]

 

 

 

[1] ( 1)- که فهرست‏گونه در شرح اصول ج 2، بیان کرده‏ام.

[2] ( 2)- در ردّ سخن صاحب معالم توضیح خواهیم داد.

المحاسن (للبرقی)؛ ج‌1، ص: 17

إِنَّ اللَّهَ بِحُکْمِهِ وَ فَضْلِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِی الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِی الشَّکِّ وَ السَّخَطِ

________________________________________
برقى، ابو جعفر، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن (للبرقی)، 2 جلد، دار الکتب الإسلامیة، قم - ایران، دوم، 1371 ه‍ ق

 

نهج البلاغة؛ ص: 409

وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ

یقین بر چهار پایه استوار است: بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه واقعیّت ها، پند گرفتن از حوادث روزگار، و پیمودن راه درست پیشینیان. پس آن کس که هوشمندانه به واقعیّت ها نگریست، حکمت را آشکارا بیند، و آن که حکمت را آشکارا دید، عبرت آموزى را شناسد، و آن که عبرت آموزى شناخت گویا چنان است که با گذشتگان مى زیسته است.

________________________________________
گردآورنده فرمایشات امام، امیر المؤمنین، علیه السلام: سید رضى، محمد، نهج البلاغة، در یک جلد، مؤسسه نهج البلاغه، قم - ایران، اول، 1414 ه‍ ق

 

 وَ الشَّکُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى التَّمَارِی وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الِاسْتِسْلَامِ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّیَاطِینِ وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَةِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ هَلَکَ فِیهِمَا .

 شک چهار بخش دارد: جدال در گفتار، ترسیدن، دو دل بودن، و تسلیم حوادث روزگار شدن. پس آن کس که جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاریکى شبهات بیرون نخواهد آمد، و آن کس که از هر چیزى ترسید همواره در حال عقب نشینى است، و آن کس که در تردید و دو دلى باشد زیر پاى شیطان کوبیده خواهد شد، و آن کس که تسلیم حوادث گردد و به تباهى دنیا و آخرت گردن نهد، و هر دو جهان را از کف خواهد داد.


پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : اُعبُدِ اللّه َ على الرِّضا .فإن لَم تَستَطِعْ ، ففی الصَّبرِ على ما تَکرَهُ خَیرٌ کثیرٌ .خدا را با خشنودى عبادت کن و اگر نتوانستى چنین باشى ، پس در صبر بر امورى که خوشایند تو نیست، خِیر فراوان است. ( المغنی عن حمل الأسفار : ۲/۱۰۱۴/۳۶۸۶ )

امام على علیه السلام :نِعمَ القَرینُ  ، الرِّضا .نیکو همنشینى است خشنودى .( نهج البلاغة : الحکمة ۴ )

 

 امام على علیه السلام: مَن عَتَبَ على امانِ ، طالَت مَعتَبَتُهُ .هرکه از زمانه گلایه کند ، گله او به درازا کشد .( عیون أخبار الرِّضا : ۲/۵۳/۲۰۴ )

 

امام على علیه السلام :أغْضِ عَلى القَذى و إلاّ لَم تَرضَ أبدا .بر ناملایمات چشم فرو بند و گرنه هیچگاه خشنود نباشى .( نهج البلاغة : الحکمة ۲۱۳ )

 

 امام على علیه السلام :إذا لَم یَکُنْ ما تُرِیدُ ، فلا تُبَلْ ما کُنْتَ .هر گاه  آن نشد که تو مى خواهى ، پس از وضعى که دارى دلگیر مباش .( نهج البلاغة : الحکمة ۶۹ )

 

 امام على علیه السلام :إذا لَم یَکُنْ ما تُرِیدُ فَأرِدْ ما یَُ .هر گاه آن نشد که تو مى خواهى ، پس آنچه را هست بخواه .(غرر الحکم : ۴۰۵۸ )

 

 امام حسن علیه السلام :مَنِ اتَّکَلَ على حُسنِ الاختِیارِ مِنَ اللّه ِ ، لَم یَتَمَنَّ أنّهُ فی غَیرِ الحالِ التی اختارَها اللّه ُ لَهُ .هرکه به حُسن انتخاب خداوند تکیه کند ، جز آن وضعى را که خدا برایش برگزیده است ، آرزوى داشتن وضعى دیگر نکند .

( بحار الأنوار: ۷۸/۱۰۶/۶ )

 

 امام صادق علیه السلام :لَم یَکُن رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یقولُ لِشَیءٍ قد مَضى : لَو کانَ غَیرَهُ !رسول خدا صلى الله علیه و آله هیچ گاه درباره چیزى که گذشته بود نمى گفت: کاش جز این بود!( بحار الأنوار : ۷۱/۱۵۷/۷۵ )

 

امام صادق علیه السلام :إنّا قَومٌ نَسألُ اللّه َ ما نُحِبُّ فِیمَن نُحِبُّ  فَیُعطِینا فإذا أحَبَّ ما نَکرَهُ فِیمَن نُحِبُّ ، رَضِینا .ما خاندانى هستیم که آنچه را براى عزیزانمان دوست داریم  از خدا مى خواهیم و خدا به ما عطا مى کند و هرگاه آنچه را ما براى عزیزانمان ناخوش مى داریم ، خدا خوش بدارد، ما هم به آن خشنودیم .( بحار الأنوار: ۸۲/۱۳۳/۱۶ )

 

 

امام صادق علیه السلام :رَأسُ طاعَةِ اللّه ِ ، الرِّضا بما صَنَعَ اللّه ُ ، فیما أحَبَّ العَبدُ و فیما کَرِهَ .خشنودى به آنچه خدا مى کند ، چه خوشایند بنده باشد یا ناخوشایند او ، در رأس فرمانبرى از خداست .( بحار الأنوار: ۷۱/۱۳۹/۲۸ )

 

 امام صادق علیه السلام :رَأسُ طاعَةِ اللّه ِ الصَّبرُ و الرِّضا عنِ اللّه ِ فیما أحَبَّ العَبدُ أو کَرِهَ و لا یَرضى عَبدٌ عنِ اللّه ِ فیما أحَبَّ أو کَرِهَ  ،إلاّ کانَ خیرا لَهُ .

شکیبایى و خشنودى نسبت به آنچه خدا مى کند ، خواه خوشایند بنده باشد یا نه ، در رأس عبادت خداست و هیچ بنده اى در پیشامدهاى خوشایند و ناخوشایند از خدا خشنود نباشد ، مگر این که آن برایش بهتر باشد .( بحار الأنوار: ۷۱/ ۱۵۸/۷۵ )

 

 امام زین العابدین علیه السلام :أعلى دَرَجةِ اُّهدِ ، أدنى دَرَجةِ الوَرَعِ و أعلى دَرَجةِ الوَرَعِ  ، أدنى دَرَجةِ الیَقینِ و أعلى دَرَجةِ الیَقینِ  ، أدنى دَرَجةِ الرِّضا .

بالاترین درجه زهد ، پایین ترین درجه ورع است و بالاترین درجه ورع ، پایین ترین درجه یقین است و بالاترین درجه یقین ، پایین ترین درجه خشنودى  [ از خدا ] است .( الکافی : ۲/۱۲۸/۴ )

 

 امام زین العابدین علیه السلام :الرِّضا بمَکروهِ القَضاءِ ، مِن أعلى دَرَجاتِ الیَقینِ .

راضى بودن به قضاى ناخوشایند [خدا] ، از بالاترین درجات یقین است.( التمحیص : ۶۰/۱۳۱ )

 

 امام زین العابدین علیه السلام :الرِّضا بالمَکروهِ ، أرفَعُ دَرَجاتِ المُتّقینَ .راضى بودن به [ قضاى ] ناخوشایند [ خدا ]  ، بالاترین درجه پرهیزگاران است ( بحار الأنوار : ۸۲/۱۳۴/۱۷ )

 امام على علیه السلام :أجدَرُ الأشیاءِ بصِدْقِ الإیمانِ ، الرِّضا و التَّسلیمُ سزاوارترین چیزها به ایمانِ راستین ، رضا و تسلیم [ در برابر قضاى الهى ] است .( غرر الحکم : ۳۲۴۷ )

امام على علیه السلام :إن عَقَدتَ إیمانَکَ ، فَارْضَ بالمَقْضِیِّ علَیکَ و لَکَ و لا تَرْجُ أحَدا إلاّ اللّه َ سبحانَهُ و انتَظِرْ ما أتاکَ بهِ القَدَرُ .اگر به راستى ایمان دارى ، پس به آنچه به زیان تو و به سود تو حکم (مقدّر) شده است راضى باش و به هیچ کس جز خداوند سبحان امید مبند و منتظر آن چیزى باش که دست تقدیر [ الهى ] براى تو آورد .( غرر الحکم : ۳۷۲۳ )

 

امام على علیه السلام :نِعمَ قَرِینُ الإیمانِ ، الرِّضا !خشنودى ، خوب همنشینى است براى ایمان !(غرر الحکم : ۹۹۰۱ )

 

 امام حسن علیه السلام :کیفَ یُ المؤمنُ مؤمنا و هو یَسخَطُ قِسمَهُ و یُحَقِّرُ مَنزِلَتَهُ و الحاکِمُ علَیهِ اللّه ُ ؟! مؤمنى که از قسمت خود ناخشنود باشد و وضعیت خود را ناچیز شمارد در حالى که حاکم بر او ( تعیین کننده سرنوشتش ) خداست ، چگونه مى تواند مؤمن باشد ( ادّعاى ایمان کند )؟! ( بحار الأنوار : ۴۳/۳۵۱/۲۵ )

 

 امام باقر علیه السلام ـ درباره آیه سوگند به پروردگار تو که ایمان نداشته باشند ، مگر آن گاه که تو را داور قرار دهند . » ( النساء : ۶۵) ـ فرمود :التَّسلیمُ و الرِّضا و القُنوعُ بقَضائهِ.[ منظور ] ، تسلیم و خرسندى و راضى بودن به قضاى خداست .( مشکاة الأنوار : ۵۲/۵۱ )

 

 امام صادق علیه السلام :اِعلَمُوا أنّهُ لَن یُؤمِنَ  عَبدٌ مِن عَبیدِهِ  ،حتّى یَرضى عنِ اللّه ِ فیما صَنَعَ اللّه ُ إلَیهِ و صَنَعَ بهِ على ما أحَبَّ وکَرِهَ .بدانید که هیچ بنده اى از بندگانِ خدا  هرگز مؤمن نباشد ،مگر آن گاه که به هر خوب و بدى و خوشایند و ناخوشایندى که از خدا به او مى رسد راضى باشد .( بحار الأنوار : ۷۸/۲۱۷/۹۳

 

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :فی کلام لهُ مع جبرَئیل علیه السلام ـ: قلتُ : فما تَفسیرُ الرِّضا ؟ قال [جَبرئیلُ] : الراضی لا یَسْخَطُ على سیِّدِهِ أصابَ مِنَ الدنیا أم لَم یُصِبْ و لا یَرضَى لِنفسِهِ بِالیَسیرِ مِنَ العَمَلِ .به جبرئیل ـ گفتم : معناى خشنودى چیست؟   جبرئیل گفت : آن که خشنود است ، از آقاى خود ناراحت و دلگیر نمى شود ، خواه به چیزى از دنیا برسد یا نرسد و به کار اندک خود نیز رضایت نمى دهد .( بحار الأنوار : ۶۹/۳۷۳/۱۹ )

 

 

امام على علیه السلام :أصلُ الرِّضا  ، حُسنُ الثِقَةِ بِاللّه ِ .ریشه خشنودى ، حسن اعتماد به خداست .(غرر الحکم : ۳۰۸۵ )

 

امام على علیه السلام :کَیف یَرضى بِالقَضاءِ ، مَن لَم یَصدُقْ یَقینُهُ ؟!چگونه به قضا خشنود مى شود  ، کسى که یقین راستین ندارد ؟!(غرر الحکم : ۶۹۹۳ )

 

 امام على علیه السلام :الرِّضا ، ثَمَرَةُ الیَقینِ .خشنودى ، میوه یقین است .( غرر الحکم : ۷۲۸ )

 

 امام صادق علیه السلام :إنّ أعلَمَ الناسِ باللّه ِ ، أرْضاهُم بقَضاءِ اللّه ِ .خدا شناسترین مردم ، خشنودترین آنها به قضاى خداست .( بحار الأنوار : ۷۱/۱۵۸/۷۵ )

 

 

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :،إذا أحَبَّ اللّه ُ عَبدا ، ابتَلاهُ ؛ فإن صَبَرَ، اجتَباهُ

و إن رَضِیَ ، اصطَفاهُ .هرگاه خدا بنده اى را دوست بدارد، مبتلایش گرداند ؛

اگر صبر کرد، او را [ براى خود ] بر مى گیرد و اگر خشنود بود، او را بر مى گزیند .( بحار الأنوار : ۸۲/۱۴۲/۲۶ )

 

 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :ظعْطُوا اللّه َ الرِّضا مِن قُلوبِکُم  ؛تَظفَرُوا بثَوابِ اللّه ِ تعالى  یومَ فَقرِکُم و الإفلاسِ . دلهاى خود را از خدا خشنود کنید ؛ تا در روز فقر و تهیدستىِ خود  به پاداش خداوند متعال دست یابید .( مسکّن الفؤاد : ۸۰ )

 

 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :مَن رَضِیَ مِن الدنیا بما یَکفِیهِ ، کانَ أیسَرُ ما فیها یَکفِیهِ .هرکه از دنیا به اندازه اى که او را کفایت مى کند خشنود باشد، کمترین چیزِ دنیا او را بس باشد .( بحار الأنوار : ۷۷/۱۶۹/۶ )

 

 

 

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :اِرْضَ بِقَسْمِ اللّه ِ؛ تَکُـنْ أغنَى الناسِ .به قسمت خدا راضى باش ؛ تا غنى ترین مردم باشى .( بحار الأنوار:۶۹/۳۶۸/۴ )

 

 امام على علیه السلام :مَن رَضِیَ بالعافِیَةِ مِمَّن دُونَهُ ، رُزِقَ السَّلامَةَ مِمَّن فَوقَهُ .

هرکه عافیتِ زیر دستش ، خشنودش کند  ، از طرف بالا دستش  سلامت روزى اش شود .( الأمالی للصدوق : ۵۳۲/۷۱۸ )

 

 

امام على علیه السلام :القُنُوعُ ، عُنوانُ الرِّضا .قناعت ، سر لوحه رضاست .( غرر الحکم : ۷۵۹ )

 

 امام حسن علیه السلام :أنا الضّامِنُ لِمَن لا یَهجِسُ فی قَلبِهِ إلاّ الرِّضا أن یَدعُوَ اللّه َ فَیُستَجابَ لَهُ .من براى کسى که جز خشنودى [ از خدا ] در دلش خطور نکند  ضمانت مى کنم که دعا کند و دعایش مستجاب شود .( بحار الأنوار : ۱/۱۵۹/۷۵

 

امام صادق علیه السلام :اِرْضَ بما قَسَمَ اللّه ُ لکَ ؛ تَکُنْ غَنِیّا .به آنچه خدا براى تو قسمت کرده خشنود باش ؛ تا توانگر باشى .( بحار الأنوار: ۷۸/۱۹۲/۶ )

 

 امام على علیه السلام :مَن رَضِیَ مِنَ اللّه ِ بما قَسَمَ لَهُ ، استَراحَ بَدَنُهُ .هرکه به آنچه خدا قسمت او کرده است خشنود باشد ، تَنَش بیاساید .( بحار الأنوار : ۱/۱۳۹/۲۷

 

 امام على علیه السلام :ما أعجَبَ هذا الإنسانَ : مَسرورٌ بدَرْکِ ما لَم یَکُن لِیَفُوتَهُ ، مَحزونٌ على فَوْتِ ما لَم یَکُنْ لِیُدرِکَهُ ، و لَو أ نّهُ فَکَّرَ لَأبصَرَ ، و عَلِمَ أنّهُ مُدَبَّرٌ ، و أنّ الرِّزقَ علَیهِ مُقَدَّرٌ ، و لاَقتَصَرَ على ما تَیَسَّرَ و لَم یَتَعَرَّضْ لِما تَعَسَّرَ.

 

این انسان چه شگفت است! با رسیدن به چیزى که از دستش نمى رفت، خوشحال مى شود و براى از دست دادن چیزى که به آن نمى رسید ، اندوهگین مى شود ، حال آن که اگر خوب مى اندیشید، مى فهمید و مى دانست که او را تدبیر و روزى اش را تقدیر کرده اند، و به آنچه برایش آسان است، بسنده مى کرد و به آنچه برایش دشوار است ،نمى پرداخت .( بحار الأنوار : ۷۸/ ۵۴/ ۹۹ )

 

 امام على علیه السلام :اِرضَ ، تَستَرِحْ .راضى باش ، تا به آسایش دست یابى .

( غرر الحکم : ۲۲۴۳ )

 

 امام على علیه السلام :مَن رَضِیَ برِزقِ اللّه ِ ، لَم یَحزَن على ما فاتَهُ .هرکه به روزى خدا خشنود باشد ، براى آنچه از دستش رود اندوهگین نگردد .( نهج البلاغة : الحکمة ۳۴۹ )

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها